برهانبرهان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

اندر احوالات گل پسر و مامانش

خانه دوست کجاست...

1393/4/4 12:33
نویسنده : مریم
156 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا خیلی وقتا احساس تنهایی می کنم، البته همسر مهربان  و پسر گلم هستن، اما خوب من دلم یه دوست خوب و یک رنگ هم می خواد... یعنی توقعه زیادیه غمگین

دلم می خواد یه دوستی داشتم که با هم می رفتیم بیرون و کلی حرف میزدیم و می خندیدیم و برا هم غر می زدیم و این یکی به اون یکی دلداری می داد و خلاصه از همین کارایی که دوستا برای هم انجام میدن. یا بهترش من می رفتم خونه ی اونا و اون می یومد خونه ی ما و با هم چایی و میوه می خوردیم و گپ می زدیم و یا با هم کیک و شیرینی درست می کردیم. آخ اگه بود چه خوب بود...غمناک 

خلاصه همین دیگه ... دلم یه دوست می خواد. البته یه دوست داشتم که از شانس من از اینجا رفت ، حالا شاید یه بار ماجراش رو گفتم.. می دونین چیه اینجا ایرانی زیاد هست اما خوب نمیشه براحتی یه دوست پیدا کرد، البته که آدم با خیلی ها سلام علیک داره ، اما اونی که بشه اسم( دوستم) رو روش گذاشت براحتی نمیشه پیدا کرد. 

یه بدی دیگه هم که اینجا داره، یا میشه گفت من دارم اینه که اینجا فامیلی ندارم که بشه باهاشون رفت و آمد کرد. خلاصه غیر از خدا و خوانواده ی کوچیک خودم ، دیگه هیچی... 

بغضی وقتا دلم خیلی برای خودم میسوزه که اینقدر تنهام ، می دونین آخه من فکر می کنم زنها باید یکی دوتا دوست از جنس خودشون داشته باشن تا حالشون خوب بشه. 

اینجا ، تو سخت ترین لحظات زندگیم غیر از خدا و همسرم کسی رو نداشتم، شکر البته که از زندگیم راضیم و خدا از همسرم هم راضی باشه که خیلی همراهه اما خوب آدمیزاده دیگه همش دلش یه چیز دیگه هم می خواد. 

امروز هوا عالیه، یه صبح فرح انگیز تابستونی ، با آفتاب زیبا... تا یه ساعت دیگه با پسرم می ریم پیاده روی با یه عده دیگه از خانمها البته از کشورهای دیگه هستن . من که از هر دور هم جمع شدنی استقبال می کنم. 

یه هفته ، ده روز پیش بود که برای تولد آقا امام زمان با پسری و همسر کیک درست کردیم و رفتیم جشن تولدشون ، خدا خیرشون بده که تو این بلاد غربت ما رو با این مراسمها  دلشاد می کنن. هر چند که من تقریبا از مراسم و تئاتر چیزی نفهمیدم ، با وجود پسری که همش غرغر می کرد. چشمک

آقا جون تولدت مبارک...محبت 

چند روز دیگه می خوام تولد نیم سالگی عزیزم رو بگیرم ، البته کار خاصی نمی کنیم . فقط من و باباش و خودش و یه کیک پوشک می خوام براش درست کنم و یه کاپ کیک برا کیک تولدش که من و باباش زحمت خوردنش رو می کشیم...بوسبوس

 

پ.ن : عزیزکم همیشه برقرار و شاد باشی. 

پ.ن 2: خانه ی دوست کجاست... در فلق بود که پرسید سوار....

پسندها (1)

نظرات (0)