خال روی لپ پسرکم
به لطف خدا پسرکم داره بزرگتر و مهربونتر و بامزه تر و شیطون تر و همه ی چیزای خوب با پسوند تر میشه...
خیلی چیزا می خواستم بنویسم اما انگار همشون از یادم رفته...
خب این روزا حسابی سرم شلوغ بود چون چند وقتی بود که نتونسته بودم برم کلاس زبان و نتیجه این شد که بعد از جند هفته دوستم پیام داد که خودت رو زود برسون... ما هم تندی رفتیم کلاس و معلم عزیزتر از جان هم لطف کردن و یه عالمه برگه دادن به ما که برو اینا رو تا 2 شنبه انجام بده چون مدیریت تصمیم گرفته که امتحان نگیریم ، حالا چند شنبه است ..بله 4شنبه ... قیافه ی من در اون لحظه دیدنی بود.
آخه من با یه بچه تو بغل چه خاکی بسر کنم ، از شانس من شوهری هم این روزا همش سرکار، خلاصه جون دلم که شما باشی با مشقت هر چه تمام تر و شب نخوابی تمومشون کردم و امروز صبح در یک حرکت دشمن خفه کن بردم و تحویل آموزگار گرامی دادم... و اینم جالت معلمم..
خب از اینا بگذریم واما خال روی لپ پسری... نمی دونم چرا اینقدر در موردش نگرانم .. که البته نگرانی من جای تعجب نداره چون اصولا من همیشه نگرانم.. تصمیم گرفتم ببرمش پیش دکتر هر چند که دکترای اینجا بدرد بخور نیستن.
امیدوارم که همه چی خوب باشه، ای خدا خودت مواظب پسرم باش...