کارهای تمام نشدنی
وقتی این وبلاگ رو برای خاطر پسرکم راه انداختم ، فکر می کردم که می تونم هر روز بیام و یه چیزی بنویسم، اما بعد از گذشت چند هفته فهمیدم که نه از این خبرا نیست و کو فرصت... با بچه داری و هزار و یک کار تمام شدنی و نشدنی...
انگار دارم پیر میشم ... آخه همش غر میزنم..
خدا رو شکر می کنم که لذت دیدن و لمس کردن پسرکم و لحظات زندیگش رو بمن داد، می دونم این جمله خیلی کلیشه ایه اما خیلی دوسش دارم ، انگار هر چی بگم بازم کم گفتم
قربونش برم به فضل حق داره بزرگتر میشه و صد البته شیطونتر ، تو این چند وقت این کارا رو یاد گرفته و سعی میکنه انجامشون بده... غلت خوردن ، نشستن که البته نمی تونه اما دوست داره و امروز دیدم که خیلی تلاش میکنه که سینه خیز حرکت کنه..مادر فدای تو بشه عزیزم ، از فردا باید شلوار پاش کنم که زانو هاش زخم نشه.
و اما خودم که حسابی سرم شلوغه و وقت سر خاروندن ندارم، خیلی دوست داشتم که هر چه زودتر برم ایران که فعلا با این وضع که برا ویزام پیش اومدم حالا حالاها مهمون شوهریم... خیلی دلتنگ مامانم اینام ....
پ . ن : دیروز یه وبلاگ بنام روزهای مادرانه جستم که خیلی دوسش دارم و باهاش همذات پنداری می کنم.