بدون عنوان
طبق معمول شوهری سر کار تشریف داشتن و من و پسری هم حسابی امروز زدیم تو سر و کول هم... (هاهاها ... حسابی لهجه ی جنوبیم رو بنمایش گذاشتم ) امروز برای اولین بار پسرکم رو بتنهایی حموم کردم... با موفقیت کامل یکم هم با هم آب بازی کردیم، خلاصه اوقات خوشی با هم داشتیم. بعضی وقتها یجوری با محبت نگام می کنه احساس می کنم واقعا دوسم داره و می فهمه... قربونش برم انگار هر چی قربون صدقه اش برم بازم برام کمه... ای رودوم این چند روز یکم فکرم مشغول و ناراحت بود، یه حرفایی بعضیا که نمی دونم کین می زنن که آدم رو واقعا ناراحت می کنه، اما چه میشه کرد باید گذاشت و گذشت.... پ.ن : پسرک عزیزم...
نویسنده :
مریم
2:24