برهانبرهان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

اندر احوالات گل پسر و مامانش

بدون عنوان

1395/5/12 0:59
نویسنده : مریم
107 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت هست که اینجا چیزی ننوشتم..... اینقدر این روزها سرگرم بودم که واقعا وقت نمیکردم یا شاید هم وقت میکردم اما تا به جاهای دیگه سرک میکشیدم و همین که میخواستم بیام به خونه ی خودم یکی از بچه ها بیدار میشد یا کاری پیش میومد و یا از همه بیشتر  میرفتم به دنیای خواب....

الان برهان دو سال و 7 ماه داره و دخترم بهار هم نه ماهش شده...  راستی ببخشی هنوز نگفته بودم که خدا یه دختر خوشگل و کپل بهم داده😉😍

این روزها حسابی مشغول و درگیر بچه داری هستم و خیلی وقتها اصلا فرصت نمیکنم که زمانی رو به خودم اختصاص بدم، بعضی وقتها دوست دارم که میشد چند ساعتی از مادر بودن مرخصی گرفت و من بشم همون زن تنها و بی خیال و شوخ و شنگ که کتاب بخونم و نقاشی بکشم و یا نه اصلا برم پیاده روی یا چند دقیقه ایی بشینم رو نیمکت پارک و به صدای درختها و پرنده ها و باد گوش بدم.... اما چه میشه کرد که من تو این کشور تنهای تنهام و فقط همسرم و بچه هام رو دارم (خدا رو شکر بابت داشتنشون) 

برهان این روزها تو تعطیلات تابستونی مهدکودکش قرار داره و بازم از یک ماه دیگه میره مهد کودک ، سه روز در هفته ، البته برای برهان اینجوری شده که یه هفته میره و بعد سه هفته سرماخورده و تو خونه شیطونی میکنه..😄😄

وقتی سه سالش شد هم که دیگه حتما باید مرتب بره مهدکودک...راستش رو بخوام بگم من کاملا از رفتن برهان به مهدکودک هر چند خیلی ساعتش کوتاه هست، استقبال میکنم چون تو همون چند ساعت فرصت میکنم که یه نفسی بکشم و به کارای عقب مونده برسم😁 

دخترم خدا رو شکر خیلی دختر آروم و ناز و تودل برویی تشریف داره و همه و مخصوصا باباش رو عاشق خودش کرده، برهان هم مثل همیشه مهربون و شیطون ...یه نگرانی راجع به برهان دارم و اونم اینه که برهان هنوز خوب صحبت نمیکنه، تعداد کلمات محدودی رو میگه اونم به زبان انگلیسی و هنوز جمله نمیگه..خیلی بابت این قضیه نگرانم و فکرم رو مشغول کرده، بگذریم که خوب هم غذا نمیخوره😏😔 

اینجا هوا خیلی خوب شده بیشتر روزها هوا آفتابی و دلپذیر هست و منم با بچه ها میرم پارک نزدیک خونه...اوه راستی اومدیم تو خونه ی جدید ، تقریبا دو هفته قبل از اینکه دخترم بدنیا بیاد اسباب کشی کردیم اینجا، دو اتاق خوابه و بزرگتر و تر و تمیز تر از خونه ی قبلیمون هست.  آپارتمان هم جای خیلی خوبی قرار گرفته، این خونه رو از طریق سیتی کنسل یا همون شهرداری بهمون تعلق گرفت و اگه بخوایم میتونیم بعد از چند سال بخریم و یا. بریم جای دیگه و یه خونه ی بزرگتر..تا ببینیم خدا برامون چی در نظر گرفته...

امروز به شوهرم میگفتم که انشاالله وقتی بهار هم رفت مهدکودک ، حتما من جایی مشغول به کار میشم ، چون اینجا یه نفر برای کل خانواده کار بکنه یه مقدار مشکله، البته ایران هم همینطوره و منم بدم نمیاد برای رفاه و آسایش بیشتر خودمون و بچه ها حتی اگه شده یه کار نیمه وقت داشته باشم. 

 الان که دارم این متن رو می نویسم بیرون داره بارون میاد و صدای خوردن قطره های بارون به شیشه ی پنجره رو میشنوم، بچه ها و همسرم خوابیدن و من یواش یواش باید بخوابم تا راند دوم شب بیداری ...😉😴😴 

 شب خوش .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)