خرماپزون دور از وطن...

توی خونه نشستم و گل پسر هم در خواب ناز بسر میبره ، همسری سرکاره و منم مشغول تایپ کردن ... بنظر همه چی عالی میرسه... اما یه جای کار میلنگه اونم گرمای هواست

والله فکر نمی کردم اینقدر اینجا هوا گرم بشه ، از بسکه همیشه ی خدا داره بارون میاد و ابره و هوا سرده، اما نه ، اینجا هم گرم میشه اونم بدجور ...یاد خرما پزون تو شهر خودمون افتادم . البته خوبی شهر ما اینه که با کمک کولر و دیگر وسایل سرمایشی میشه جون سالم بدر برد، اما امان از اینجا که هرچی داری از لباس بگیر تا وسایل توی خونه در راستای گرم کردنه. خلاصه اینکه من و پسری داریم شر شر عرق میریزیم...

این روزا مشغول مطالعه و بالا بردن اطلاعاتم راجع به بچه داری هستم ، صد البته با کمک دوستان مجازی و وبلاگهای مفیدشون.

نمی دونم چطوری این وبلاگ مفید و زیبا رو پیدا کردم. برای من که خیلی بدرد میخوره خوندنش آدرسش رو اینجا میذارم شاید کسی دیگه هم خواست: http://i-am-a-mum.blogfa.com/

توی همین وبلاگ میشه یه عالمه جاهای خوب دیگه رو هم پیدا کرد. 

این روزا مشغول سوغاتی خریدن برای فامیل محترم هستم ، اونم هر دو طرف... خدا رحم کنه. واقعا با گل پسر خرید کردن و مغازه ها رو دیدن و همه جا رو وجب کردن تا شاید بتونی یه چیز آبرو دار  و با قیمت مناسب تهیه کنی هم کار سختیه و هم شیرینه. خیلی کاراش جالبه ، دلش میخواد هر چی رو که من برمی دارم و نگاه می کنم اونم دوست داره نگاه کنه و البته طعمش رو هم امتحان کنم. فکر کنم اینم روش ایشون برای فهمیدن مرغوبیت کالاست... اعلام رضایتش رو هم با ذوق کردن و خندیدن نشون میده. 

روز بروز داره بازیگوش تر و باهوش تر و بامزه تر میشه. فکر کنم این یه بیماری مادرانه ست که همه جا و در هر حالتی دوست دارم از گل پسر تعریف کنم ، شما ببخشید. 

همیشه یه عالمه حرف دارم که اینجا بنویسم اما نمی دونم چرا وقتی میام اینجا حرف دونیم کم میاره. حالا انشالله با تمرین و ممارست بهتر میشم...

خب دیگه من برم که پسری داره بیدار میشه و زنگ تفریح ماهم داره تموم میشه. تا بعد....