برهانبرهان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

اندر احوالات گل پسر و مامانش

با شرح !!

1393/5/3 14:00
نویسنده : مریم
254 بازدید
اشتراک گذاری

همسری رفته لندن برای گرفتن شناسنامه و گذرنامه ی ایرانی گل پسر و البته که پسری هم در خواب ناز تشریف دارن که من اینجا مشغول شرح دادنم.

هوا یه خنکی مطبوع داره و یه باد ملایم هم میاد، اینجا همه چی آرومه ، اما وای از این دنیا که هر گوشه اش یه خبریه... دلم میسوزه، درد میگیره وقتی خبرای مربوط به غزه و جنگ و سقوط هواپیما و کشت و کشتار رو می شنوم. قلبم درد میگیره و همراه با اون مادرا گریه می کنم. آخه هیچ کس هم به فریادشون نمیرسه ، جز خدا... غمگیناین هم از خاصیت های مادر شدنه که از قبل دل نازکتر میشی ، بین خودمون باشه من از همون اول هم دل نازک بودم...

تنهام و واقعا خیلی وقتا این تنهایی و این آرامش رو دوست دارم و سعی می کنم با تک تک سلولهای وجودم ازش لذت ببرم، البته که بجاش شلوغی و بازیگوشی پسرک و حرف زدن همسری رو دوست دارم و لذت زندگی رو با اونا درک می کنم ، اما بعضی وقتا این تنهایی هم چیز خوبیه. آدم احساس می کنه که برمی گرده سر خط و از اولش شروع می کنه. یه استراحت کوچولو ، گیرم نیم ساعته برای ما مادرا لازم و صد البته واجبه. چند لحظه با خود بودن و برای خود بودن... هر چند کمیاب...متنظر

هزار تا فکر از توی کله ام میگذره... فکر تربیت کردن درست گل پسر ، فکر سفر به ایران و آمادگیاش، فکر دلتنگی برای همسری، فکر تازه نگه داشتن روابط خودم و همسری ... 

چشمام رو می بندم و به لحظه های خوبی که قراره تا جند وقت دیگه پیش پدر و مادرم داشته باشم فکر می کنم و ته دلم یه حس شیرینی قل قل می کنه، همسری دیروز می گفت رفتی ایران فقط استراحت کن، اما من پیش خودم گفتم : وای نمی دونی، یه عالمه کار دارم، دلم می خواد خیلی کتابا رو بخونم ، خیلی آدمها رو ببینم ، خیلی جاها برم و یاد ایام رو بجا بیارم، دوست دلرم خیلی جاها رو نشون پسرم بدم، اینقدر برنامه چیدم برای گل پسر... به خودم قول دادم که از این به بعد هر سال برم ایران و برا 2 تا 3 ماه اونجا باشم ، تا بچه ام مملکتش رو بشناسه، فامیلش رو بشناسه ، جاهایی رو که مادرش و پدرش دوست دارن رو نشونش بدم و اونم از اونجاها خاطره داشته باشه،  بوی ایران ، خاک ایران ، گلهای ایران ، درختها و طبیعت ایران رو بشناسه و مثل من عاشقشون باشه. برنامه دارم که گل پسر که یکم بزرگ شد برگردیم ایران و دوباره اونجا زندگی کنیم. تا خدا چی بخواد....

عزیز دلم داره بیدار میشه و من باید برم، هر چند که هنوز می خواستم رویاپردازی کنم... تا بعد 

پسندها (2)

نظرات (0)